شــهيـــدچَــمْـران.....
01 تیر 1398
میگفت:
توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود...
سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم؛
اون شب رخت و خواب آزارم می داد و خوابم نمیبرد از فکر پیرمرد...
رخت و خوابم را جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم
می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم.
اون شب سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم...
اما روحم شفا پیدا کرد...چه مریضی لذت بخشی...
#چمران_مرد_خدا
@m81n4